| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
پرسمان پایانکارِ اژیدهاک/ ضحاک در باورهای ایرانی
آقای دکتر جلیل دوستخواه- پژوهشگر برجسته اوستا و شاهنامه- پرسمانی بحثبرانگیز و گستردهدامنه را پیش کشیدهاند و از این نگارنده نیز خواستهاند تا نگرش خود را پیرامون آن بنویسم. ایشان در بخشی از نامه خود آوردهاند: "پرسش کلیدی در این گفتمان، چگونگی و چراییی ِ رفتار ِ فریدون و کاوه با اژیدهاک پس از چیرگی بر او است. پیروزمندان در نبرد با آن پتیارهی ِ اهریمنی، به جای ِ فروکوفتن و کشتن ِ وی، او را به بند میکشانند و به کوه دماوند میبرند و در آن جا میخکوب میکنند. بر پایهی ِ دادههای ِ پیشگوییی رستاخیزی (/ اپوکالیپس) در یزدانشناخت ِ ایرانی، در روایتهای کهن، از جمله بُندَهِش، اژیدهاک تا پایان ِ دَور ِ زمان ِ کرانمَند و هنگامهی ِ برپاخاستن ِ جاودانگان و سوشیانت برای ورزیدن ِ خویشکاریی ِ فرَشکرد و آغاز رستاخیز و زمان ِ بیکران، به همان حال در دماوند خواهد ماند و در آن هنگام به سودای از سرگرفتن ِ فرمانرواییی بیدادگرانهاش، زنجیرخواهد گسست. امّا فرشکردکرداران، امانش نخواهند داد و گرشاسپ با گرز ِ یکزخم ِ نامدار ِ خود، او را فروخواهد کوفت و نابودخواهد کرد. پرسشی که در این راستا به میان می آید، چراییی زندهگذاشتن ِ اژی دهاک تا پایان ِ زمان ِ کرانمند در اسطورههای ِ ایرانیست. تا جایی که من میدانم، تاکنون در هیچ پژوهشی، رویکردی بدین پُرسمان نبوده و کسی بدین چیستان و رازوارهی ِ آن نپرداخته است." ایشان سپس در ادامه و ضمن اشاره به سخنان بانو سیمین کاشی آوردهاند: "به باور ِ من، بایستگیی ِ پیکار ِ همیشگی با نهاد ِ خودکامگی و نه شخص ِ خودکامه- که تنها نمادی است از آن نهاد- راهی به دِهی و درخور ِ تأمّل و پیگیریی ِ بیشتریست. بیدادگری و دستیازی به زندگیی ِ مردمان، از آغاز ِ تاریخ تا به امروز، سرشت و کارکرد ِ فرمانروایان ِ خودکامه و رها از نگرش و بازپرسیی ِ نهادهای بازدارنده، بودهاست و هست و با سرنگونیی ِ یک خودکامه، چنین منش و کنشی نابودنمی شود و خودکامگی در کردار ِ خودکامه و خودکامگان دیگر، بازتولید شود. پس اگر مردمان در هنگامهی ِ خیزش و خشم و خروش بر یک خودکامه، سادهلوحانه و خوشخیالانه، گمانبرند که با سرنگونی و کشتار وی، سر ِ شوریدهشان به سامان باز خواهد آمد و کلبهی احزانشان، گلستان خواهد شد، دچار خطایی بزرگ خواهند شد و هرگز پیکار با خودکامگی و برچیدن ِ بساط ِ آن را جایگزین ِ ستیز با خودکامه و انتقامجوییی ِ پرخشم و خروش، نخواهند کرد و این دَور باطل، همواره ادامه خواهد یافت.
اسطورهی ِ اژیدهاک در فرهنگ ما، فراتر از مفهوم
بیدادگری، بهویژه، نماد جوانستیزی و جوانکشیی ِ
پیران خودکامه و خودفراتر از همگانبین در افسانه و
تاریخ ِ ماست که به پسرکشی نیز می رسد. در شاهنامه،
نمونههایی همچون کاووس و گشتاسپ را داریم که پسران ِ
بَرومند خود سیاوش و اسفندیار را بر اثر ِ آزکامگی، به
کشتن میدهند و در تاریخ، موردهای بسیار، از جمله شاه
عبّاس یکم صفوی را میبینیم که هیچ یک از پسران خود را
زنده نگذاشت و نادرشاه افشار را که فرمان به کورکردن ِ
پسر ِ خود رضاقلی میرزا داد! پاسخ به پرسش و پرسمان استاد دوستخواه میتواند بسیار گسترده باشد و شاخهها و رویکردهای گوناگونی داشته باشد. این گستردگی و پیچیدگی، در اصل از ذات و درونمایه اسطورهها ناشی میشود. چرا که اسطورهها در گذر زمان و در مواجهه با نیازهای فرهنگی و اجتماعی و باورداشتهای مردمان و جوامع گوناگون، دچار دگرگونی میشوند. تغییر ماهیت میدهند و جوامع بشری آنرا از شکل و ساختاری کهن به ماهیتی نوین در میآورند تا آنرا با نیازهای امروزین خود هماهنگ سازند. اسطورهها همچنان که نشاندهنده جهانبینی و نوع نگرش انسان به جهان و هستی است، پاسخی برای دردها و دشواریهای زندگانی او نیز به شمار میرود. بر این اساس، پرسمان پایانِ کارِ اژیدهاک و چراییِ کشتهنشدن او در باورداشتهای ایرانی را میتوان با رویکردهای گوناگونی بررسی کرد و پژوهید. رویکردهایی که میتواند دامنه وسیعی از مطالعات اسطورهشناسی، دینشناسی، جامعهشناسی و حتی روانشناسی اجتماعی را در بر بگیرد. اما با هر رویکردی که به پرسش بالا پرداخته شود، سخنان آقای دوستخواه و بانو کاشی، میتواند سنگ شاخصی در ادامه مطالعات باشد. چرا که ممکن است «بدی» از بین برود، اما «نهاد بدی» از بین رفتنی نیست. چنین باوری نه تنها در اسطورههای ایرانی که در تمامی اسطورههای جهان دیده شده است. اژیدهاک را نیز به عنوان یکی از شاخصترین و ممتازترین نمونههای «نهاد بدی» در باورداشتها و اسطورههای ایرانی، نمیتوان از میان برد؛ بلکه تنها میتوان آنرا به «بند» کشید. با این حال آدمی کوشیده است تا جبران ناتوانی خود در نابودی قطعی «نهاد بدی» را با چنین باورداشتی پاسخ دهد که پهلوانی (یا موعودی) در پایان جهان و یا در زمانی نامعلوم و دورهنگام او را فرو میکوبد و از میان میبرد. این پاسخی است که ذهن انسان برای دستیابی خود به آرامش درونی ساخته و پرداخته است. اسطورههای اژی/ دهاک/ اژیدهاک/ ضحاک، بیگمان باورداشتهایی گوناگون با سرگذشت و مشخصههای متفاوتی بودهاند که در گذر زمان دچار تغییرات جدیِ شکلی و ماهوی شدهاند و نام خود را به شکل تازه در آوردهاند و در نهایت با یکدیگر ترکیب شده و هویتی یگانه پدید آوردهاند. چنانکه در بالا اشاره شد، این تغییرات و پوستاندازیهای اسطورهای را میتوان با رویکردهای گوناگونی سنجید و بررسید. اما از آنجا که نگارنده بیشتر به دنبال خاستگاه و ریشه اسطورهها و باورها در طبیعت بوده است، تنها به همین اشاره میکند که به گمانش، یکی از خاستگاههای اسطوره «دهاک» در خشکسالی، و یکی خاستگاههای اسطوره «اژی» در قله آتشفشانی تفتان نهفته است. در حدود 4000 تا 3800 سال پیش، خشکسالی و قحطی بزرگی در سراسر سرزمینهای ایرانی ( و عموماً شرق باستان) روی میدهد و دوره گرم و مرطوب پیشین جای خود را به دوره گرم و خشک میسپارد. در این زمان، سطح آب دریاچههای داخلی و رودها به سرعت پایین میرود و دریاچهها و رودهای کوچکتر نیز خشک میشوند و سکونتگاههای انسانی را با بحرانی بزرگ مواجه میسازد. بحرانی که با کمبود آب آغاز شده و به سرعت تبدیل به کمبود مواد غذایی، رکود و نابودی کشاورزی، گسترش بیابانها، نابودی مراتع، از بین رفتن زیست بوم طبیعی و عواقب بغرنج آن میشود. این خشکسالی و نیازمندیهای جوامع انسانی، موجب درگیریها و جنگهایی کوچک و بزرگ بر سر دستیابی به بازماندههای اندکی از آب و زمین زراعی میشود. پیامد چنین منازعاتی را کاوشهای باستانشناختی در همه تپههای باستانی تأیید کرده است: پایان دوره زندگی انسان در حدود 4000 سال پیش و همراه با لایهای از سوختگی و ویرانی. برای آگاهی بیشتر بنگرید به: مرادی غیاث آبادی، رضا، مهاجرت آریاییان و پیوند آن با آبوهوا و دریاهای باستانی ایران، (متن فارسی همراه با چکیده انگلیسی)، چاپ سوم، تهران، 1384. اما پیرامون اسطوره «اژی» شاخصترین گزارش کهن، همانا بندهای 37 و 40 زامیادیشت (خورنه یشت) است که به کوتاهی و اختصار (همچون دیگر داستانهای اوستا) مبارزه فریدون و گرشاسپ با اژی/ اژیدهاک را بازگو میکند. «کسی که اژیدهاکِ سه پوزهٔ، سه کلهٔ، شش چشمِ، هزار دستان را شکست داد . . . آن دروغ بسیار نیرومند را که اهریمن برای نابودی جهان آفرید» (از بند 37). «او که اژدهای شاخدار را بکشت؛ اژدهایی که اسبان را فرو میخورد؛ آن زهرآلودِ زرد رنگ را، که زهر از شکم و بینی و گردنش سرازیر بود؛ که زهر زردش به بلندی یک اَرَش پاشیده میشد» (از بند 40). عبارتهای «زهرآلودِ زرد رنگ» و سرازیر بودن زهر از شکم و بینی و گردن، و پاشیدهشدنِ زهر، به نظر میرسد که در توصیف آتشفشان تفتان و گازها و مواد مذاب متصاعد از آن است. چنانکه میدانیم، قله آتشفشانی تفتان در استان سیستان و بلوچستان (که آتشفشانی روشن است)، به خاطر فراوانی گوگرد در گازها و گدازههای آن، دریاچهای زرد رنگ بر قله خود دارد و ابری زردرنگ از گاز گوگرد همچنان بر فراز آن دیده میشود. از سوی دیگر، تفتان سه دهانه بزرگ خروج گدازه دارد که ظاهراً عبارت «سه پوزهٔ، سه کلهٔ، شش چشم» از همان پدیده طبیعی برگرفته شده است. نکته مهم دیگر در اینهمانی احتمالی اژیدهاک یاد شده در زامیاد یشت اوستا با کوه تفتان در این است که اشارههای جغرافیایی موجود در زامیادیشت و نام رودها و کوهها، نشان میدهد که محل سرایش آن، سرزمینهای شرقی ایران و به ویژه نواحی پیرامون دریاچه هامون بوده است. برای آگاهی بیشتر از متن زامیادیشت بنگرید به: دوستخواه، جلیل، اوستا- کهنترین سرودهای ایرانیان، چاپ هفتم، انتشارات مروارید، تهران، 1382، ص 485 تا 503؛ و برای مقایسههای یادشده بالا بنگرید به: مرادی غیاث آبادی، رضا، اوستای کهن و فرضیههایی پیرامون نجومشناسیِ بخشهای کهن اوست، انتشارات نوید، تهران، 1382، ص 61 تا 68. اشاره به کوه دماوند در شاهنامه به عنوان مکان دربند کردن ضحاک، به احتمال ناشی از تغییر و تطور کارکردی میان آن قله با قله تفتان است. بعید نیست که ناتوانی انسان در نابودی هر دو نمودهای اهریمنیِ بالا که تباهگران زمین و جهانند، همراه با بسیاری دیگر از نمونههای مشابه طبیعی و اجتماعی، از جمله سرچشمههای رسیدن به چنین باوری باشد که نمیتوان «ضحاک» و «ضحاکیان» را برای همیشه نابود کرد، اما میتوان آنها را به گرز «گرشاسپ» فرو کوفت و به زنجیر «فریدون» در «دماوند» به بند کشید و در غل و زنجیرش کرد تا به قول بندهش: «هرزهگری کمتر کنند». |
|