«ف» |
|
|
|
فردا كه برمن و تو وزد باد مهرگان --- آنگه شود پديد كه نامرد و مرد كيست ؟ (( ناصر خسرو)) |
فرزند بي ادب مثل انگشت ششمه، اگر ببري درد داره ، اگر هم نبري زشته ! |
فرزند عزيز نور ديده --- از دبه كسي ضرر نديده ! |
فرزند كسي نميكند فرزندي --- گر طوق طلا به گردنش بر بندي ! |
فرزند عزيز دردونه، يا دنگه يا ديوونه ! |
فرشش زمينه، لحافش آسمون ! |
فرش، فرش قالي، ظرف، ظرف مس، دين، دين محمد ! |
فضول را بجهنم بردند گفت : هيزمش تره ! |
فقير، در جهنم نشسته است ! |
فكر نان كن كه خربزه آبه ! |
فلفل نبين چه ريزه بشكن ببين چه تيزه ! |
فلك فلك، بهمه دادي منقل، به ما ندادي يك كلك ! |
فواره چون بلند شود سرنگون شود ! |
فيل خوابي مي بيند و فيلبان خوابي ! |
فيلش ياد هندوستان كرده ! |
فيل و فنجان ! |
فيل زنده اش صد تومنه، مرده شم صد تومنه ! |