|
گونـاگـون
|
کتیبه‌ها و متون کهن
|
باستان‌شناسی
|
جشن‌ها و آیین‌ها
|
سازه‌های خورشیدی
|
گاهشماری و تقویم
 
|
اخترباستان‌شناسی
|
 

برگزاری جشن‌های ایرانی: بهره‌ها و کمبودها

علاقه به برگزاری جشن‌های ایرانی در سال‌های اخیر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ به نظر شما چه نقاط قوت و ضعفی در این مراسم وجود دارد؟

بی‌گمان گرایش و توجه عمومی و روزافزون به جشن‌ها و آیین‌هاای ایرانی- به هر شکلی که باشد- شایسته درود و آفرین است. چنین مراسمی می‌تواند نقشی ارزنده در گسترش خودآگاهی و غرور ملی داشته باشد و موجب گرایش به فرهنگ کهنسال و پرباری شود که همچنان پیامی برای نسل امروز و جهان معاصر دارد. اما اصرار در بی‌توجهی به بن‌مایه‌های جشن‌های ایرانی و برگزاری مراسمی که تنها شادی‌آفرین باشد، شاید برای کسانی که صرفاً تمایل به گذراندن ساعات خوشی را دارند، کافی باشد؛ اما برای کسانی که برگزاری آیین‌هاای ایرانی را وظیفه ملی خود برای پاسداشت میراث و یادمان‌های باستانی می‌دانند، نه تنها کافی نیست که می‌تواند مضر هم باشد.

امروزه چنین مراسمی معمولاً بدون شناخت از بنیادهای آیینی جشن‌ها و بدون توجه به لازمه‌ها و شرایط برگزاری آن انجام می‌شود. برگزارکننده آگاهی کافی و کاملی از چون و چرایی جشن‌ها، زمان آنها و اجزای تشکیل‌دهنده آن ندارد و در نتیجه این مراسم را به یک مهمانی شاد با چند سخنرانی تکراری و فرمایشی که هر ساله تکرار می‌شوند، تبدیل می‌کنند.
به گمان من این نقض غرض است. شایسته است که برگزارکنندگان و دوستداران این آیین‌هاا بکوشند تا آگاهی‌های مفیدی در زمینه چرایی و چگونگی برگزاری آیین‌هاا بدست آورند و بتوانند علاوه بر اجرای دقیق مراسم، در آرمان‌های انسانی نهفته در نهاد جشن‌ها بکوشند. در غیر اینصورت است که می‌بینیم جشن تیرگان به یک آب‌بازی تبدیل می‌شود و جشن چارشنبه‌سوری به یک آتش‌افروزی لجام گسیخته به همراه تباهی محیط زیست، نظم و امنیت اجتماعی.

شاید اینها برای کسانی که فقط به دنبال شادی هستند، کافی و رضایت‌بخش باشد؛ اما مشکل اینجاست که عده‌ای تصور می‌کنند با چند سطل آب و جیغ و ساز و رقصی غیر بومی، در حال پاسداری از فرهنگ ملی هستند.

اما تعدادی از جشن‌ها هستند که هیچ اطلاعاتی در باره آنها در دست نیست. چگونه ممکن است که همه منابع در باره آنها از بین رفته باشد؟

در کتاب «راهنمای زمان‌جشن‌ها و گردهمایی‌های ملی ایران باستان» به حدود یکصد جشن باستانی به اختصار اشاره کرده‌ام. بسیاری از این جشن‌ها یا از بین رفته‌اند و یا در نواحی کوچکی از سرزمین‌های ایرانی برگزار می‌شوند. برای نمونه جشن «تیرمه سیزه شو» در مازندران، جشن «برفی» در تاجیکستان، و جشن‌های «انار» و «فندق» در رودبار قزوین. برای چنین نمونه‌هایی، اطلاعات فراوانی وجود دارد، اما چندان کسی به دنبال آن نمی‌رود. وظیفه کسانی که گرایش به برگزاری جشن‌های ملی را دارند، کوشش برای شناخت کافی و درست از این آیین‌هاای رو به فراموشی، و تلاش برای گسترش آن است.

اما نبود اطلاعات در باره برخی از جشن‌های دوازده‌گانه سالیانه، دلیل دیگری دارد. تصور عوامانه بر این است که جشن‌های ایرانی عبارت بوده از همان دوازده جشن سالیانه که اتفاقاً برخی از آنها هرگز یک جشن عمومی و همگانی نبوده‌اند و به همین دلیل نیز هیچگونه منابع و مدارکی در باره آنها در دست نیست. اینکه در متون کهن و میانه، اشاره چندانی به چون و چرا و چگونگی برگزاری برخی جشن‌ها نشده، از این رو است که این جشن‌ها هیچگاه سنت عمومی و پذیرفته شده مردمی نبوده‌اند و تنها روحانیان و دستگاه رسمی حکومتی ساسانی آنها را تبلیغ و توصیه می‌کرده‌اند. این جشن‌ها عبارتند از: فروردینگان، اردیبهشتگان، خردادگان، مردادگان، شهریورگان و دیگان. همچنین انتساب پاره‌ای گل‌ها و گیاهان به این جشن‌ها و ایزدان و امشاسپندان منسوب بدان‌ها، محصول تفکر دینی ساسانی بوده و ارتباطی با باورهای مردمی ندارد. از همین روی است که در اسناد و تاریخ‌نامه‌های سده‌های گوناگون اشاره‌ای به برگزاری آنها نشده و اکنون تصور می‌شود که منابع آنها از میان رفته است.

شما مهمترین مشخصه عناصر فرهنگی در جشن‌های ایرانی را چه می‌دانید؟

به گمان من مشخصه مهم جشن‌های ایرانی و وجه تمایز آن با جشن‌های بسیاری از ملل، غیر دینی بودن و پیوند ناگسستنی آنها با پاسداشت محیط زیست و کشاورزی است. نمونه‌هایی مانند: «جشن نوروز انهار» در لایروبی و پاکیزگی نهرها و کاریزها، «جشن گلدان» در کاشت و پرورش گل‌ها و درخت‌کاری، و جشن‌های دیگری همچون: گیاه‌خواری، خام‌خواری، پیکرتراشی، آبسالان، وخشنکام، بادروزی، نیلوفر و بسیاری دیگر که بخاطر بی‌توجهی ما به جشن‌های اصیل و مردمی و توجه بیشتر به چند جشن معروف‌تر، روز به روز بیشتر به فراموشی سپرده می‌شوند.

آیا برگزاری گسترده جشن‌های خیلی معروف مانند نوروز، می‌تواند عاملی برای گسترش عناصر فرهنگی آیین‌هاای ایرانی باشد؟

می‌تواند باشد، اما عملاً اینگونه نیست. امروزه از نوروز و آیین‌هاای آن جز یک نام و بسیج همگانی برای تخریب طبیعت باقی نمانده است. نوروز ایرانی با چندین پیش‌درآمدها و دنباله‌های آن که از ابتدای اسفندماه آغاز و در سیزدهم فروردین‌ماه به پایان می‌رسیده است، همبستگی بزرگ و شگفت ایرانیان برای پاسبانی و پرورش زیست‌بومی زیبا و آباد بوده است. آیین‌هاای فراوانی که در گفتارهای دیگرم به آنها اشاره کرده‌ام. اما امروزه جز نامی مشهور، هیچ چیز دیگری از نوروز باقی نمانده است جز تخریب گسترده و آلودگی حیرت‌انگیز طبیعت در روز سیزده‌بدر و عادت نوظهور و بدون پیشینه تاریخی قتل‌عام میلیون‌ها ماهی قرمز بی‌گناه بدست کسانی که می‌خواهند نوروز باستانی‌اشان را پاس بدارند و آنرا به یکدیگر شادباش بگویند. حتی از همین شادباش نوروزی نیز دیگر کمتر اثری برجای مانده است و بیشتر مردم تحت تأثیر رسانه‌های گروهی اغواگر، معمولاً «سال نو» را به یکدیگر تبریک می‌گویند. رسانه‌های گروهی‌ای که تنها در عید نوروز (و نه در عیدهای دیگر) یادشان می‌افتد که «عید هنگامی است که معصیت خداوند نشود.»

علیرغم اینکه شمار بسیاری از متخصصان از جمله شما و آقای دکتر دوستخواه معتقد به برگزاری جشن‌ها در جای اصیل و اولیه خودشان هستند، ما گاه شاهد برگزاری جشن‌ها در تاریخ‌های جابجا شده هستیم و این موضوع بر وحدت ملی آسیب می‌رساند. نظر شما در این مورد چیست؟

در این زمینه بسیار گفته و نوشته‌ام و حتی بارها شماری از رسانه‌های گروهی پیشنهاد مناظره مرا با تهیه‌کنندگان تقویم نوساخته موسوم به «سالنمای دینی زرتشتیان» را منتشر کرده‌اند. این نمونه‌ای از دستکاری در نظام گاهشماری دقیق و باستانی ایرانیان بوده و تهیه‌کنندگان ناشناس آن چنین وانمود می‌کنند که دوستداران آیین‌هاای ایرانی تصور کنند با پدیده‌ای کهنسال روبرو هستند. دستکاری و تخریب میراث علمی و معنوی، چیزی کمتر از تخریب بناهای باستانی نیست.

به نظر شما آیا وجه تأکید بر جادو و خرافه که گاهی در آیین‌هاا و باورها دیده می‌شود، تأثیر بدی بر مردم نمی‌گذارد و آیا صحبت در این باره‌ها، ترویج خرافه نیست؟

پژوهش بر باورهای مردمی، چه به گمان ما خرافه باشد یا نباشد، امری علمی است. مجموعه باورهای مردمی در دوره‌های گوناگون می‌تواند پژوهنده را با جزئیات بسیاری از ویژگی‌های اقلیمی و اجتماعی مردم آشنا کند و همچنین با ناگواری‌های زندگانی آنان آشنا کند. به گمان من در داستان‌ها و ادبیات و ترانه‌های مردمی، رگه‌های بیشتری از واقعیت نهفته است تا در آثار تاریخ‌نویسان وابسته به حکومت و دربار. از سوی دیگر تصور می‌کنم که مردمان امروز بسیار بیشتر از پیشینیانی که به زعم ما دسترسی کمتری به علم و فن‌آوری داشته‌اند، خرافاتی و خرافه‌پرست هستند. سخن و تحقیق در باره خرافه نه تنها ناشایست نیست، بلکه لازمه هر پژوهشی در دامنه علوم انسانی است. سخن از خرافه آنجایی مذموم و ناپسند است که به قصد عوام‌فریبی و سودجویی انجام شود. مانند کتاب‌ها و نشریه‌هایی که به ترویج فال‌گیری و فال‌بینی و سرنوشت مردم بر اساس ماه تولد آنان می‌پردازند. اینها نمونه‌ای آشکار از تخطئه افکار عمومی است که حتی در نشریات رسمی نیز دیده می‌شوند.