هفت نفر بوديم و در اتاق پذيرايي مجموعه ي خانه هاي بنياد نشسته بوديم دور ميزي گرد با دو فلاسک چاي و پنج شش ليوان و يک ظرف قند و يک زير سيگاري . سه طرف اتاق شيشه بود و طرف ديگر دست راست طرح باري بود چوبي بي هيچ قفسه بندي پشتش و در وسط دري بود به اتاق تلويزيون و تلفن سکه اي با يک کاناپه و يک قفسه کتاب که بيشتر آثار هاينريش بل بود طرف چپ در هم شومينه بود که از سر شب من و بانويي کنده تويش گذاشته بوديم و بالاخره با خرده چوي و کاغذ روشنش کرده بوديم که حالا داشت خانه مي کرد و با شعله ي کوتاه سرخ ميان کنده ها مي سوخت
ما ، من و بانويي ، که يک ههفته بود رسيده بوديم با نقاشي ايراني و زنش دو سه شب بود که صندلي ها را دور ميز و رو به شومينه مي چيديم و شب مي آمديم تا با آتش گرم شويم گرداگردمان آن طرف شيشه ها سياهي چند درخت پر شکوفه بود بر چمني که فقط تکه هاييش روشن بود
غير از ما يک زن نويسنده روس هم بود به اسم ناتاشا و يک زوج آلبانيايي که ما فقط اسم مرد را مي دانستيم . اسمش يلوي بود که يکي دو ماهي اينجا بوده تنها و بعد که در آلباني جنگ داخلي مي شود سعي مي کند زن و بچه هايش را بيرون بکشد و حالا چند روزي بود که زن و دخترش آمده بودند و امشب اولين باري بود که به جمع ما مي پيوستند . همان روز اولي که رسيدند بانويي گفت: اين دختر کوچکه شان تا مرا مي بيند مي رود توي خانه شان
گفتم : از من هم مي ترسد تا مرا ديد جيغ زنان رفت پشت پدرش قايم شد
دو سه روز طول کشيد تا با حضور ما اخت شد فقط انگار آلبانيايي مي دانست و حالا ديگر با آن موهاي کوتاه پسرانه از صبح تا ظهر و از بعد از ظهر تا شب توي اتاق تلويزيون بود و مثلا به تلفن ها جواب مي داد و همه اش هم چند باري مي گفت ناين و تلفن را قطع مي کرد و ما که به تلفن نزديکتر بوديم تا صداي زنگ را مي شنيديم مي دويديم تا قبل از قطع تلفن برسيم نمي دانم از کي شايد هم از زن مرد نقاش سيلويا که فرانسوي بود و کمي هم فارسي مي دانست شنيديم در تيرانا بچه ها و مادرشان اغلب مجبور بوده اند درازکش روي زمين بخوابند تا هدف تيرهاي آدم هاي مسلح قرار نگيرند
بانويي ليوان چاي به دست مي گفت : عصر که آمدم تا اخبار تلويزيون آلمان را ببينم که مثلا از تصويرهاش بفهمم چه خبر است تصوير تظاهرات جلو سفارت آلمان را که نشان دادند آنيسا گفت : تيرانا گفتم : ناين ، ايران ، تهران جيغ زد : ناين تيرانا با مهرباني خم شدم طرفش گفتم : ناين تهران و به خودم اشاره کردم جيغ زد : تيرانا تيرانا ! و دويد بيرون
هنوز فنجان اول چاي مان را نخورده بوديم که اول زن يلوي و بعد خودش آمدند و با تعارف سيلويا نشستند يلوي رو به بانويي کرد و گفت : ناين تيرانا و خنديد
بانويي گفت : ناين تهران
به به انگليسي گفت : آمدم که اخبار گوش بدهم . آنيسا هم بود
يلوي شانه بالا انداخت و دست هايش را تکان داد و رو به سيلويا چيزي گفت
سيلويا گفت : انگليسي نمي فهمد فقط کلمات مشترک را تشخيص مي دهد
بانويي به فارسي و رو به سيلويا گفت : شايد ناراحت شده باشند لطفا توضيج بده که چي شده
سيلويا به فارسي شکسته بسته گفت : حال ندارم . مي فهمد
يلوي آهنگ ساز بود و غير از آلبانيايي و روسي آلماني و فرانسه مي دانست و نمي دانم چند زبان ديگر . من و با نويي انگليسي مي دانستيم و مراد چند کلمه اي انگليسي مي فهميد اما فقط فارسي حرف مي زد زن يلوي ظاهرا انگليسي کمي مي فهميد يا نمي فهميد و فقط همچنان لبخند مي زد ناتاشا کمي انگليسي مي دانست و روسي پس اگر سيلويا و يلوي و بانويي يا من و احتمالا ناتاشا حوصله مي کردند مي شد فهميد که هر کس چه مي گويد اما سيلويا مريض احوال بود شايد هم واقعا مريض بود نمي دانم از کي شنيده بوديم که سينه اش را عمل کرده اند
صداي تلفن که بلند شد ناتاشا بلند شد و دويد به طرف تلفن و به انگليسي گفت از پاريس است با من کار دارند
درست حدس زده بود داشت حرف مي زد انگار به روسي ما ساکت نشسته بوديم و به آتش و شايد به سايه ي درخت هاي پرشکوفه ي آن طرف شيشه ها نگاه مي کرديم و به صداي ناتاشا گوش مي داديم که بلند بلند حرف مي زد من بلند شدم و براي چهارتامان چاي ريختم و به يلوي اشاره کردم که مي خواهد يا نه و به انگليسي گفتم : چاي
با اشاره ي سر و دست فهماند که نمي خواهد و چيزي هم گفت سيلويا گفت : اين ها بيشتر چاي کيسه اي مي خورند
زن يلوي به انگليسي گفت : بله
برايش ريختم برداشت و بو کرد و حتي لب نزد صداي خنده ي ناتاشا بلند و جيغ مانند مي آمد يلوي سري تکان داد و با دست انگار صدا را پس زد از سيلويا پرسيدم : انگار از ناتاشا و شايد همه ي روس ها خوشش نمي آيد ؟
سيلويا فقط دو کلمه اي به فرانسه به ييلوي گفت بعد که يلوي جوابش را داد دو پر شالش را که به گرد شانه و بازوهاي لاغرش پيچانده بود بيشتر کشيد و گفت : يلوي مي گويد : صداش و حرکاتش خيلي يعني زيادي متجاوز هست انگار فقط خودش اينجا هست
زبانه ي آتش حالا بلندتر شده بود و به پوسته ي کنده هاي گرد تا گردش مي رسيد چه جاني کنده بوديم تا روشنش کنيم بانويي خرده چوب مي ريخت و من فوت مي کردم بالاخره هم روزنامه اي را مچاله کرديم و زير خرده چوب ها و برگ ها گذاشتيم تا خانه کرد وقتي مراد و سيلويا کندهبه دست پيداشان شد ما نشسته بوديم و به آتش نگاه مي کرديم که از ميانه ي سياهه برگ ها و روزنامه لرزان لرزان قد مي کشيد و به گرد خرده چوب ها مي پيچيد
يلوي چيزي گفت . سيلويا گفت : اخبار ايران را شنيده
مراد گفت : اين که خيلي حرف زد
سيلويا با صداي خسته گفت : براي شما ندارد - چه مي گوييد ؟- هان تازگي .
دانشجو ها و محصل ها رفته اند جلو سفارت آلمان فرياد کرده اند زياد . راجع به همين دادگاه برلن خواسته اند به سفارت آلمان حمله کنند اما پليس بوده زنجير بسته بودند دست به دست پليس ضد شورش بوده بعد هم رفته اند
ناتاشا آمد مي خنديد خم شده بود به طرف يلوي و بلند بلند چيزي مي گفت و به سر و صورتش اشاره مي کرد و به گردنش و به يخه ي پيراهن سفيدش وبه پاهاش و بعد انگار زير بغل هاش چوب زير بغل ساخت و باز خنديد يلوي نمي خنديد سر به زير انداخت و با صداي نرم و آهسته اش براي سيلويا توضيح داد سيلويا گفت : مي گويد: دوستش قرار هست بيايد جلوش توي ايستگاه از همه چيزش گفته بعد بالاخره يادش آمد چوب زير بغل دارد
به ناتاشا نگاه کرديم نگاهمان کرد متعجب بود به انگليسي توضيح داد و باز به سر و صورتش خط بالاي لب و به يخه و حتي دامن بلوزش و بالخره شلوارش اشارهکرد و بالاخره شکل دو چوب زير بغل را ساخت و بلند بلند خنديد بانويي و من هم خنديديم بانويي گفت : ناتاشا مي گويد فردا دارد مي رود پاريس . بار اولش است که به کسي که اسما مي شناخته زنگ زده که بيايد جلوش ناتاشا از طرف پرسيده چطور بشناسمت ؟ طرف هم گفته : خوب من کلاه به سر دارم خاکستري است سبيل هم دارم کراواتم زرشکي است با خط هاي آبي کتم هم چهارخانه است شلوار طوسي هم مي پوشم بعد هم گفته : اگر دير رسيدم ناراحت نباش ماه پيش پايم شکسته و هنوز مجبورم با چوب زير بغل راه بروم
مراد و سيلويا و ما دو تا هم خنديديم زن يلوي فقط لبخند مي زد يلوي انگار به آتش نگاه مي کرد ناتاشا شکل سبيلي بالاي لبش ساخت به انگليسي گفت : سبيل و با تکان هر دو شانه خنديد و بالاخره کنار بانويي نشست اين بار يلوي به آلبانيايي حتما براي زنش گفت و به ناتاشا اشاره کرد و بعد به پشت لبش و پيراهنش و بالاخره شکل چوب زير بغل را ساخت زنش هم خنديد بي صدا ناتاشا باز بلند خنديد
مراد گفت : از يلوي بپرس اين جريان شاه آلباني ديگر چيست ؟
سيلويا چيزي گفت و يلوي در جواب فقط با انگشت به سرش اشاره کرد و باز به آتش نگاه کرد زنش همچنان لبخند مي زد
مراد باز گفت : درباره ي اين شاهه دقيق ازش بپرس براي من جالب است نکند ما هم باز برگرديم به همان نقطه ي اول
لويا پرسيد . بعد بالاخره ترجمه کرد : مي گويد : ما ، مشکل ما مافيا هست مافياي روسي و ايتاليايي اسلحه دارند همه بعضي ها هم از گرسنگي حمله مي کنند چي مي گوييد ؟ ( و با دست چيزي را در هوا مشت کرد ) هر چه پيدا بشود کرد
گفتم : غارت
بله مرسي غارت مي کنند از خانه ها مغازه ها مي گويد خالي است
يلوي باز توضيحي داد و بعد از آنيسا اسم برد و به انگليسي گفت : دختر من و همچنان باز به فرانسوي حرف زد
ناتاشا از او به روسي شايد چيزي پرسيد بعد مدتي با هم حرف زدند ناتاشا بلند شده بود و داد مي کشيد يلوي همچنان نرم و سر به زير افکنده جواب مي داد
سيلويا آهسته گفت : من نمي فهمم که اما گمان دارم سر روسي بودن يا آلبانيايي بودن همين مافياهاشان حرفشان هست
من پرسيدم : قبلش چي مي گفت ؟
يادم نمي آيد
داشت از آنيسا اسم مي برد
بلبه بله يادم رفت اين ها خانواده ي يلوي بيشتر وقت هاشان روي زمين خواب مي کرده اند نه خواب نه بيدار بوده اند ( به شيشه ي کنارش اشاره کرد ) از ترس تير روي زمين خوابيده مي بودند حالا هم آنيسا شب ها خواب مي بيند و از تخت مي پرد پرت مي شود نه خودش مي رود روي زمين چه مي گوييد شما ؟
ناتاشا حالا داشت به انگليسي شکسته بسته براي بانويي توضيح مي داد اول هم عذر خواست که عصباني شده بانويي ترجمه کرد : مي گويد: يلوي بي رحمي مي کند ما با هم اغلب دعوامان مي شود او همه ي بدبختي هاشان را گردن ما روس ها مي اندازد خوب درست است که مافياي روسي هست بيشتر هم همان مأموران امنيتي سابق اند گ.پ.او اعضاي عاليرتبه ي دولتي سابق حالا شده اند حامي دار و دسته اراذل همه ي موسسات دولتي را و حتي کارخانجات را همان حاکمان قبلي بين خودشان تقسيم کرده اند آباني چند قرن زير سلطه ي ترک هاي عثماني بوده آخرين ملت بالکان هم بوده که مستقل شده بعد هم که ما روسها رفتيم کمونيست شان کرديم آن وقت نوبت آلباني آخرين کشور اروپاي شرقي بود که مستقل شد با شورش هم شروع شد حالا همان حاکمان قبل يک شبه شده اند ليبرال و دمکرات مافياي ايتاليا هم آمده جوان هاي گرسنه هم هستند بيکارند چند نفر که دور هم جمع بشوند و يکي دو خانه غارت کنند مي شود يک دار و دسته کادرهاي ارتش هم دست به کار شده اند پليس هم حقوق که نمي گيرند براي همين غارت مي کنند مي کشند
ناتاشا با يلوي حرف زد يلوي هم چيزي گفت و بالاخره رو به سيلويا کرد و ترجمه کرد سيلويا گفت : يک ماهي هست که با هم چيز مي کنند دعوا نه حرف مي زدند من اين حرف ها را حوصله ي ترجمه ندارم هر جا مثل هر جا مي باشد مثل يوگوسلاوي سابق جنگ است مي کشند به زنها ... خودتان مي فهميد انقلاب کرده ايد
گفتم : در انقلاب ايران اين حرف ها نبود هيچ کس به زني تجاوز نکرد جايي را غارت نکردند
سيلويا گفت : شيشه ي بانک ها را مي شکستند يک سينما را با همه هر کس که بود توش آتش انداختند من خودم بودم ايران به صورت زن ها اسيد پاشيدند
بانويي گفت : اين ها استثنا بود مردم به جايي براي غارت حمله نمي کردند شيشه ي بانک ها را شکستند اما حتي يک مورد هم نشنيديم که کسي پولي بردارد
سيلويا گفت : کتاب هاي يکي از همين طاغوت ها - مراد بوده ديده - ريخته بودند توي استخر کتاب ها بيشتر کتابهاي خطي بوده همه جا شبيه هم هستند
بانويي گونه هاش گل انداخته بود و حالا داشت با دست راست چنگ در موهاي کوتاه کرده اش مي کشيد
به انگليسي براي ناتاشا توضيح دادم که چطور بود از تجربه هام مي گفتم يک ستون دو ريالي که توي اتاق تلفن ديده بودم يا زني بچه به بغل که سبد ميوه به دست جلو در خانه شان ايستاده بود و به هر کس که مي گذشت تعارف مي کرد از مردي هم گفتم که کاسه به يک دست و شلنگ به دست ديگر به راهپيمايان آب مي داد اين را هم تعريف کرددم که بچه هاي محل پيت نفت مرا گرفتند و تا دم در خانه مان آوردند شب ها هم چوب به دست سر کوچه پاس مي دادند آخرش هم از موتور سواري گفتم که اسلحه به دست ديدمش اولين آدم غير ارتشي که اسلحه به دست ديدم و از شادي هورا کشيدم گفتم : همان وقت فهميدم که حالا ديگر نوبتماست
ناتاشا پرسيد : حالا که فکر نمي کني نوبت شماها بوده ؟
گفتم : همين طوري فکر کردم که ديگر مردم دست خالي نيستند
ناتاشا به انگليسي گفت : آقاي يلوي فکر مي کند هر وقت خون و خونريزي باشد برنده کسي است که مي تواند بکشد اما من فکرمي کنم
بعد خطاب به يلوي و زنش شايد به روسي چيزهايي گفت بعد يلوي همان طور آرام و يکنواخت جوابي داد که نفهميديم تا بالاخره سيلويا با آن صداي تيز و حرکات دست گفت و گفتو باز يلوي گفت سيلويا گفت : باز - چي مي گوييد ؟ - مثل سگ و گربه به هم پريده اند
بعد هم به فرانسوي چيزهايي گفت
مراد آهسته از سيلويا پرسيد : چي داشتي مي گفتي ؟
همان چيزهايي که اوايل انقلاب ديديم
مراد به فارسي گفت : سيلويا اشتباه مي کند آن وقايع را از ديد يک خارجي مي ديد هر خشونت جزيي مي ترساندش وقتي توي يک راهپيمايي راهش نداده بودند گريه کنان برگشت خانه بعد از تظاهرات زن ها در اعتراض به شعار « يا روسري يا توسري » ديگر نماند
بانويي اول براي ناتاشا ترجمه کرد بعد ناتاشا براي يلوي بعد هم به فارسي گفت : به سر خود من هم آمد کاپشني داشتم که کلاه سر خود بود
سيلويا گفت : کلاه چي ؟
کلاه داشت براي مثلا برف يا سرما
سيلويا گفت : خوب بعدش چي ؟ بفرماييد
هيچي زني بود که پشت سر من مي آمد اولش خواهش کرد که سرم را بپوشانم چون نامحذم هست خودش هم کمکم کرد و کلاه را سرم کشيد کمي که رفتم سر و گردنم عرق کرد و من کلاه را انداختم پشت سرم اين بار زن بي آنکه حرفي بزند به سرم کشيد باز من انداختم و چيزي هم بهش گفتم لبخند مي زد و با چشم و ابرو مردهاي طرف پياده رو را نشان داد من يکي دو صف جلوتر رفتم و کلاه را پس زدم باز کسي به زور سرم کشيد خودش بود فقط چشم هايش پيدا بود و باز به پياده رو اشاره کرد اين بار من کلاه را پشت سرم زير لبه ي کاپشن فرو کردم و زيپش را تا زير گلو کشيدم بالا چند قدم که جلوتر رفتم کفلم آتش گرفت به پشت سرم مگاه کردم يکي دو دختر چارقد به سر پشت سرم بودند و کنارم هم زنهاي چادري فقط يک چشمشان پيدا بود باز جلوتر رفتم و باز تنم سوخت نمي شد ادامه داد از صف بيرون آمدم اما فرداش باز فکر کردم اتفاقي بوده هر روز اتفاقي مي افتاد و ما باز فکر مي کرديم اتفاقي است يا ساواکي ها هستند که سنگ مي پرانند
بعد به انگليسي شروع کرد تا براي ناتاشا ترجمه کند گوش نمي داد با يلوي داشت حرف ميزد و حالا ديگر يلوي هم داد مي کشيد و انگشت اشاره ي دست راستش را رو به ناتاشا تکان تکان مي داد
سيلويا گفت : باز دعواشان شد
و به فرانسوي به يلوي چيزي گفت يلوي دستي به صورتش کشيد و به دو انگشت چشم هاش را ماليد بعد سيگاري روشن کرد زير لب داشت با زنش حتما به آلبانيايي حرف مي زد
زبانه ي باريک آتش حالا رسيده بود به سر کنده ها از بدنه ي کنده ها هم زبانه مي کشيد و آن پايين ديگر نه سياهه ي خرده چوبي بود و نه پوسته پوسته هاي سياه کاغذ سوخته که رنگ هاي سرخ و صورتي در هم مي رفت و به کناره هاي گاهي آبي ختم يم شد زبانه هاي باريک و بلند آبي
يلوي خطاب به ما من و بانويي حرف مي زد سيلويا گفت : معذرت خواست مي گويد يکي از آهنگهاي زمان انور خوجه مال من هست عضو حزب بوده و عضو اتحاديه ي نويسندگان و هنرمندان بعدش مي گفت يک آهنگ ساختم قشنگ خيل خيلي زيبا نمي دانم چي بايد گفت نگذاشتند پخش بشود
مراد گفت : ممنوع
بله ممنوع مي گردد اما آن آهنگ که هميشه پخش مي شود از راديو نه مي شده بدون نام آهنگ سازش يلوي باز هم گفت يادم نيست مهم نيست همه جا يک جور هست شما هم داريد مانندهاش توي اين دنيا زياد هست
ناتاشا به انگليسي گفت : من به يلوي مي گويم چرا همه اش را از چشم روس ها مي بيند ؟ همين بلا هم سر ما آمد مقامات ما هم يک شبه صاحب ميليون ها ثروت شدند صاحب ملک و املاک و ويلا مافياه هم هست قاچاق هم هست گاهي سيگارشان را با دلار آتش مي زنند آن وقت زن ها دخترهاي جوان مي روند به دوبي يک هفته دو هفته و بعد بر مي گردند با غذا با پول تا خانواده شان از گرسنگي نميرند
به مراد آهسته گفتم : ما را بگو که جواني مان را براي رسيدن به چه آرماني تلف کرديم
ناتاشا از بانويي پرسيد : شوهرت چه گفت ؟
بانويي به انگليسي گفت : اين ها يعني راستش همه ي ما براي يک کتاب حتي يک جزوه ي چند صفحه اي ترجمه از روسي گاهي سال ها زندان رفته ايم که مثلا برسيم به شما کشور ما بشود لهشت باکو بهشت لنينگراد حالا ...-
ديگر گوش نمي دادم به ناتاشا هم که انگار داشت در جواب چيزي مي گفت گوش ندادم خوشه خوشه هاي شعله ها کوتاه و بلند جمع شده بودند و زبانه ي بلند و باريک رو به دهانه ي ناپيداي لوله ي شومينه گر مي کشيد با اشاره به آتش به فارسي بلند گفتم : آتش زردشت
بانويي به انگليسي گفت : آتش زردشت
يلوي خنديد و به زنش چيزي گفت که زردشت اش را فهميدم
سيلويا گفت : زردشت بله آتش قبله بوده نه ؟
هيچ کدام حرفي نزديک که به آتش نگاهمي کرديم به زبانه ي بلند و رنگ در رنگ و شايد به سينه ي آتش که سرخ بود و گرم و ديگر حتي يک لکه ي سياه هم در کانونش نبود